نصف بیشتر وقتا دارم فکر می کنم جهان سومی بودن یعنی  چی. تصورم از جنگ اینه که همه مثل وضعیت سفید دور هم جمع میشیم میریم شمال. ولی مگه دهه 60ه ؟! شمال نمیریم ، به گا میریم. 
دوست جدیدم ابلهه. شبیه مخبر های منو تو . همون قدر. البته  اندازه اونا مشمئز کننده نیست  اما میزان بلاهت و تلاشش برای ریدن به همین یه چس مهربونی و امید باقی مانده ، حیرت برانگیزه. بهش ریفرنس میدی ، مصاحبه ، گفت و گو و دقیقن همون لحظه ای که چاره ای جز قبول کردن نداره میگه : حالا بیخیال ، خودت چطوری ؟ چه خبرا ؟   تجربه ثابت کرده بعضی از آدما توجیه ناپذیرن.
بعضی وقتا خودم رو میذارم جای یه دختر تو برزیل ، که قرش رو میده تو کارناوال ها و آخر هفته هم میره تیم فوتبال محلی موردعلاقه اش رو تشویق می کنه. احتمالن تو یه کارگاه سفال و سرامیک کار می کنه. موهاش مشکی بلنده و حاضر جوابه و خوب از پس پسرا بر میاد. بعضی موقع ها هم میرم مصر. این یکی دختره موهاش ه و چتری داره. آرومه و با دوچرخه میره سر کار. به قدری سرش تو کار خودشه که می تونه الگو باشه برای بقیه. هرچند از اجتماع مصر خبر ندارم. 



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

حجت الاسلام والمسلمین حجت الله اسماعیلی ghalebsazmim قیمت طلا انلاین تعبیر خواب جامع آنلاین وبلاگ سعیده علم خواه : دبیر کار و فناوری - استان کردستان Jessica خرید فالوور خارجی و خرید لایک خارجی